دنیای آبی من

هرکسی یه دنیایی داره...یکی دنیاش اونقد بزرگه که غیر از خودش خیلیارو توش راه میده..یکی دیگه جاش اینقد تو دنیای خودش تنگه که ...

دنیای آبی من

هرکسی یه دنیایی داره...یکی دنیاش اونقد بزرگه که غیر از خودش خیلیارو توش راه میده..یکی دیگه جاش اینقد تو دنیای خودش تنگه که ...

برف

این اولین مطلبیه که تو وبلاگم مینویسم. 

یه شب زمستونی و برفی.. 

وقتی بچه بودم عاشق برف بودم...شبا که میخوابیدم از ته دل از خدا می خواستم کلی برف بباره... 

اونوقت صبح به محض اینکه چشامو وا میکردم مثل فشنگ از جام میپریدم و میدوییدم پشت پنجره..وقتی میدیدم زمین خشکه آروم از پشت پنجره کنار میکشیدم..صبر میکردم تا دوباره شب بشه و بتونم زیر لحاف واسه باریدن برف دعا کنم..هیچ وقت تقویمو نگاه نمیکردم..... 

واسم مهم نبود که هنوز پاییزه و واسه باریدن برف زوده!!! 

با تمام وجود از خدا برف میخواستم... 

یک شب.. 

دو شب... 

اونقدر دعا میکردم تا بالا خره یه روز که چشامو وا میکردم سفیدی برف دوباره میبستشون...اونوقت مامانم میگفت...برو بخواب امروز مدرسه ات تعطیله.. 

میدویدم زیر لحافی که هنوز گرم بود 

انگار قند تو دلم آب میشد... 

چشامو میبستمو  به خدا میگفتم...خدا جون مرسی که به خاطر من برف باروندی!!!! 

ولی حالا... 

واسه بیشتر دعاهام حواسم به خیلی چیزا هست...تقویم...ساعت...

پرنده

پرنده در صدای خوشش رنج ودرد و ماتم نیست!

پرنده اهل شکوه و گلایه و غم نیست!

و خوش به حال هوایش....

و خوش به حال دلش....

و خوش به حال پرنده که مثل آدم نیست...